چیکار به حرف مردم دارم؟
زندگی من همین است!
شب که میشود عاشقانه ای می نویسم
و خیره میشوم به "عکست"
وبا خودم فکر میکنم
مگر میشود تو را "دوست نداشت"؟؟؟

گاهی دلم واسه زمانی که نمیشناختمت تنگ میشه....

اومدن تو شوخی زیبایی بود که خدا با من کرد....
زیبا بود اما شوخی بود....
من تاوان اشتباه خودمو پس میدم....
تمام این تنهایی ها تاوان جدی گرفتن اون شوخیه....
به هر حال نمی خوام وقتی دارم تو خاطراتم قدم میزنم،تهش به کدورت و تلخی برسم.
بزار فک کنیم اتفاق زیادی نیافتاده، هان؟؟؟
قبلا تو نبودی زندگیم تلخ بود و بی احساس،اومدی رویایی شد
تو بودی زندگیم رویایی بود،رفتی دوباره تلخ شد،
از یه تلخی رسیدم دوباره به همون تلخی،
به خاطر همینه عاشقه کاکائو تلخم
من و اون باهم یک نقط هی مشترک داریم
مزه اش منو یاده خیلی چیزا میندازه
البته تو این رویا یه چیزی مثه
لنگه کفش سیندرلا جا موند که نتونستم بهت پسش بدم،
خاطرات شیرین با تو بودن،که اونم میشه گفت سهم من از این رویاس
تا هرکجا خواستی منو با تمام توانت دنبال خودت کشوندی
با تمام احساست اومدی وخیلی سریع رفتی جلو،
دستمو گرفتی و بردی تا آسمون و درست تو نقطه اوج دستمو ول کردی....
نمی خوام گله کنم مطمئنا تو هم دلایل نا گفته خودتو داری
فقط می خوام بگم با همه ی احساسی بودنت خیلی ترسناک شدی
سلامتی اونایی که
این روزاشون به تظاهر میگذره،
تظاهر به بی تفاوتی....
تظاهر به بی خیالی....
تظاهر به شادی....
به اینکه دیگه چیزی مهم نیست
ولی فقط حودشون میدونن و خداشون که چقدر
سخت میگذره

چه بخند ی و چه گریه کنی دنیا سازش کوکه حالا چه غمگین چه رپ!!!!پس بلند بلند بخند